بانوی اردیبهشت



فیلم Greenland یک اکشن آپوکالیپسی (آخرامانی) محصول ۲۰۲۰ به کارگردانی ریک رومن واو و نویسندگی کریس اسپارلینگ است. با وجود اینکه اسپارلینگ در خلق داستان‌های پر تنش و دلهره آور تبحر دارد، اما داستان گرینلند اثر چندان چشم‌گیری در کارنامه کاری او نیست و فیلمنامه آن دچار یک شکاف و دوگانگی عمیق است. قهرمان فیلم جان گریتی نام دارد که نقش آن را جرارد باتلر بازی کرده است. باتلری که برای ایرانیان یادآور فیلم ضد ایرانی و موهن"سیصد" است، که او در نقش یک سرباز اسپارتی به نام لئونیداس علیه خشایارشاه پادشاه ستمگر ایران میجنگد! جرالد باتلر که اغلب به عنوان قهرمان در فیلم های هالیوودی انتخاب میشود، کسیست که افکاری نژادپرستانه و به شدت ضد ایرانی و ضد اسلامی دارد و در سال ۲۰۱۸ در مراسمی برای جمع‌آوری کمک مالی به رژیم صهیونیستی که گروه دوستان ارتش اسرائیل (FIDF) برگزار کرده بودند، حضور داشت و برای این ارتش اشغالگر شصت میلیون دلار جمع‌آوری کرد!

 

 

درحالیکه امسال جهان را هراسِ پاندمی ویروس کووید _۱۹ فرا گرفته، در این فیلم مخاطب شاهد فاجعه ای دیگر است، البته نه از نوع شیوع یک ویروس ناشناخته و یا هجوم موجوداتِ بیگانه و فرازمینی، بلکه برخورد یک شهاب سنگ‌ یا ستاره دنباله دارِ عظیم به نام کلارک با کره‌ی زمین. شهاب سنگی که منجر به انقراض و نابودی همه موجودات روی زمین خواهد شد و تنها راه نجات از این مهلکه پناه‌ دادن به گروهی افراد "برگزیده" به پناهگاه‌های زیرزمینی واقع در مکانی به نام "گرینلند" است. پناهگاه هایی که مانند کشتی نوح در آن از همه موجودات، نر و ماده ای انتخاب شده تا در کنار انسانهای برگزیده زنده بمانند و کره زمین را از انقراض و نابودی نجات دهند. از ابتدای فیلم مخاطب با یک چالش بزرگ مواجه است و آن این است که قبل از وقوع فاجعه برخی افراد مثل شخصیت اصلی فیلم که مهندس سازه است، پیام هشداری را از ریاست جمهوری آمریکا دریافت می‌کنند که آنها بنا به‌ دلایلی نامعلوم برگزیده شده‌اند تا با کمک دولت، از این شرایط زنده بیرون بیایند. شرایطی که ما را به یاد فیلم "تایتانیک" و آن کشتی بزرگ می اندازد که در آن اشراف در طبقات بالا و فقرا در طبقات پایینتر بودند و وقتی کشتی در حال غرق شدن بود، فقط اشراف جزء افراد برگزیده بودند و حق زنده ماندن و سوار شدن به قایقهای نجات را داشتند! در فیلم بارها و بارها به کلمه "برگزیده" تاکید میشود کلید واژه ای که برای ما بسیار آشناست. در آیاتی از قرآن کریم و منابع یهود، به نژاد پرستی و ادعای برتری این قوم اشاره شده است. قوم برگزیده" عنوانی است که در تورات و تلمود فراوان به چشم می‌خورد، به گونه‌ای که مردم جهان به دو بخش اسرائیلی و غیر اسرائیلی تقسیم شده‌اند. اعتقاد یهودیان به اینکه قوم برگزیده‌اند، مقوله‌ای اساسی در آیین یهود است و در تلمود آمده است که بنی اسرائیل به دانه زیتون شباهت دارد، چون زیتون امکان آمیختن به دیگر مواد را ندارد!

 

 در گرینلند نیز جان گریتی به همراه همسرش آلیسون، پسر کوچکشان نیتن و چندی دیگر از آمریکایی های سفید پوست و بلوند از "برگزیدگان" هستند و وقتی جوانک سیاه پوستی با زرنگی راهی یافته و میخواهد خود را به سرزمین امن یا به عبارتی سرزمین موعود برساند توسط قضا و قدر الهی کشته میشود!
 
 
با شروع ماجرا این "برگزیدگان" سفری پر خطر و دلهره آور را برای بقا آغاز میکنند و برای رسیدن به گرینلند تمام تلاش خود را به کار می‌گیرند. در میان اخبارهای هراس آوری که از نابودی نقاط مختلف جهان بر اثر برخورد قطعات کلارک به گوش می‌رسد، خانواده‌ی گریتی حین مواجهه با اضطراب و بی‌قانونی حاکم بر جهان بهترین و بدترین حالت‌های انسانی را تجربه می‌کنند و در میان بی قانونی، ترس و وحشتی که تمام دنیا را در برگرفته به دنبال رسیدن به سرزمین موعود هستند. جان و همسرش پیش از حادثه علیرغم علاقه شان به یکدیگر رابطه خوبی با هم ندارند و به دلیل خیانتی که جان به همسرش کرده، در آستانه متارکه و جدایی هستند و تنها دلیل کنار هم ماندنشان نیتن است که از بیماری دیابت نوع یک رنج می برد و این یک مانع بزرگی برای این جدایی است و حالا که قرار است کره زمین طی 48 ساعت آینده نابود شود، تمرکز اصلی و تنش آفرین فیلم در کنار فرار و رسیدن به گرینلند، تهیه انسولین برای نیتن است.
همه این تنش و اضطراب ها باعث می شود تا مخاطب ناخودآگاه با جان و خانواده اش همراه شود و آنها را لایق نجات بداند و با خود خدا خدا کند که این سه تن به عنوان افراد برگزیده به گرینلند برسند و به عنوان منجیان کره زمین باقی بمانند!
 
نعیمه شکوهی
 
کپی برداری و انتشار با ذکر منبع لطفا»

مشاهده  راسل کرو خوش استایل، با آن چهره مثبتی که بیش از هر چیز یادآور ماکسیموس، قهرمانِ جذاب در "گلادیاتور" و یا جان نَش نابغه عجیب و پیچیده در "ذهن زیبا" است، حالا در نقشِ یک قاتل سادیسمی با هیکلی چاق و ظاهری آشفته در فیلم Unhinged ساخته  Derrick Borte خود اتفاقی بدیع و تازه برای مخاطبان سینما است. نامتعادل» با سکانس ابتدایی بسیار طوفانی و  پرهیجان خود یک سیلی محکم به مخاطب میزند و این آغاز ماجراست! حال مخاطب تسلیم شده و سیلی خورده به تماشای حرکات سادیسمی و کشتار زنجیره ای این مرد افسار گسیخته می نشیند تا پیام اصلی فیلم را دریافت کند!
 
 
 
 
این فیلم سایکودرام و اکشن خشونتِ افسار گسیخته جامعه آمریکا را منهای پلیس و قانون نشان میدهد. یعنی دقیقا در دورانی که جامعه آمریکا بیش از پیش، درگیر خشونت پلیس، آشوب، بحران‌های اقتصادی و تبعیض نژادی است، فیلمی منتشر می‌شود که بگوید فقر، بیکاری و تبعیض نژادی، مشکلات بسیاری را در جامعه ایجاد کرده اما مشکل اصلی جامعه، صرفا وجود شهروندان بیمار و روانی‌ است که فضا را برای دیگر افراد نا امن کرده اند! در ابتدای فیلم تصاویری مستندگونه با ریتمی تند از بحران‌های اجتماعی و اقتصادی آمریکا به تصویر کشیده میشود تا نشان دهد تا چه اندازه آمار خشونت و جنایت در این کشور افزایش یافته است. Unhinged با زیرکی، قسمتی از واقعیتِ جامعه آمریکا را بازگو می‌کند و توجه مخاطبان را به موضوع خشونتِ اجتماعی جلب می‌کند، اما از گفتنِ قسمتِ مهم‌ترِ ماجرا طفره می‌رود. در این فیلم نه تنها هیچ اثری از پلیسِ خشنِ آمریکا وجود ندارد بلکه با پرداختی هدفمند پلیس و نهادهای نظامی به کلی از بحران‌های داخلی کنار گذاشته می‌شوند تا فقط و فقط مردم با برچسب خشن و روانی مورد هدف قرار گیرند و مقصر جلوه کنند! داستان فیلم "نامتعادل" یا به عبارتی "افسار گسیخته" درباره کشمکش مرگبار میان زنی به نام ریچل با یک مرد روان پریش و بی نام است. در سکانس پرانزجار و خشن ابتدایی مرد روانی جلوی در یک خانه در ماشینش نشسته و درحالی‌که مُشتی از قرص‌هایش بالا می‌اندازد و بطری مشروبش را سر می‌کشد، خانه ای را تحت نظر گرفته است، سپس با خونسردی تمام با یک سلاح سرد به داخل خانه حمله میکند و در کمال آرامش افراد داخل آن را سلاخی کرده و خانه را به آتش میکشد، بعد سوار ماشینش شده و از محل دور می شود و این تازه آغاز ماجراست! ماجرایی که  ادامه آن مواجه کاملا تصادفی مرد با قربانیانی از همه‌جا بی‌خبر است که به صورت رندوم و به سبک رولت روسی بر سر راه این قاتل سادیسمی قرار میگیرند! 
 
 
یکی از این قربانیان یا همان قهرمان فیلم ریچل نام دارد. او مادر مجردی است که باید در آستانه طلاق از کایل، پسرش مراقبت کند و به دیگر مسئولیت‌های شغلی و خانوادگی‌اش رسیدگی کند. ریچل در صبح روزی که خواب مانده است و برای هرچه زودتر رسیدن به سر کارش تلاش می کند، در مسیر رساندن پسرش به مدرسه، توجه‌ این مرد قاتل را سر یک چهارراه با بوق‌های ممتدش به خود جلب می‌کند. وقتی ریچل از عذرخواهی کردن از مرد به خاطر بوق‌هایش امتناع می‌کند، مرد تصمیم می‌گیرد تا با تبدیل کردن امروز به بدترین روز زندگی ریچل به او ثابت کند که او تنها کسی که در ترافیک گیر کرده و کلافه است، نیست. وجودِ میزانسن‌های التهاب‌آورِ و چالش‌برانگیز  زمانی که ریچل به همراه پسرش کایل در این ترافیکِ اعصاب‌خردکن، با مردِ روان‌پریش درگیریِ لفظی پیدا می‌کند، از میزانسن‌های درست و تاثیر گزار فیلم است. مرد روانی با ماشین شاسی‌بلندِ سیاه و هیولاوارش هم چون فیلم jeepers creepers وحشیانه به تعقیب کردن ریچل در خیابان‌های شهری بی صاحب و قانون ادامه می‌دهد و با خشونتی عجیب و اغراق شده قصد کشتن ریچل و فرزندنش و همه اطرافیان او را دارد و همه این کشمکش ها ادامه دارد تا از ریچل به عنوان یک زن معمولی یک قهرمان بسازد و به جامعه آمریکا در شرایط کنونی این پیام را القا کند که عامل همه چالش و آسیب ها خود شما هستید و پس حالا خودتان هم باید برای رفع این موانع و مشکلات چاره ای بیا ندیشید!
 
نعیمه شکوهی
 
کپی برداری و انتشار فقط با ذکر منبع لطفا»

 

 

 

سریالی ضد اسلامی و ضد ایرانی  Messiah  (مسیح) در ده قسمت به کارگردانی مایکل پترونی فیلمساز استرالیایی از شبکه تلویزیونی #نتفیلیکس پخش شده است. این سریال موهن به شدت به تخریب و تحریف شخصیت منجی و باورهای آخرامانی شیعیان می پردازد.

این سریال ملغمه ای از یک منجی دروغین را معرفی می کند، کسی که ناگهان در سوریه ظاهر می‌شود و اهل معجزه است و با کارهای خارق العاده خود به سرعت شیفتگان و مریدان زیادی به دست می‌آورد.

این منجی فارسی زبان و ایرانیست و مردم سوریه را از شر داعش نجات میدهد و به مرزهای اسرائیل (فلسطین اشغالی) هدایت میکند‌ و قصد نابودی اسرائیل را دارد، با این حال مریدانش او را "مسیح" می نامند!

بازیگر نقش مسیح "مهدی دهبی" نام دارد. او  ظاهرا مسلمانی اهل بلژیک است که از پدر و مادری تونسی‌تبار متولد شده است.

 

 مسیحِ این سریال ادعا می‌کند که پیامی را از طرف پدرش یعنی خدا (در باورهای مسیحیت) آورده و برای انجام مأموریتی به این جهان آمده است. در این میان یک مامور اف بی آی به نام "اوا گلر" (میشل موناگان) از آمریکا و یک مامور شین بت از اسرائیل به نام "آویرام" همزمان پیگیر پرونده او هستند و در نهایت هم دستش را رو میکنند و به همه ثابت میکنند که مسیح و منجی آنها یک دروغگو و فریبکارست و یا به ادعای رسانه های آمریکاییِ فیلم فریب قرن یا شاید هم هزاره اخیر است! در انتهای فیلم رسانه ها ثابت میکنند که مردی که همه مردم دنیا او را باور کرده اند و او را مسیح می نامند، انسانی فانی و فریبکار است و نام اصلی او "پیام گلشیری" است. فردی که در ایران متولد شده و در کودکی در جنگ خلیج فارس (جنگ میان کویت و عراق با دخالت آمریکا) در سال ۱۳۶۹ یتیم شده و به همراه برادرش توسط دایی خود در خیابان بزرگ شده است. کسی که از بیماری روانی به شدت رنج می برد و در بیست سالگی به بیمارستان روانی معرفی شده است.

همه اینها چهره ای است که این سریال ضعیف از #منجی و آخرامان معرفی میکند، منجی ای که نام حقیقی بازیگر آن "مهدی" است و چهره ای مرموز، غیر سمپات و دجال گونه دارد. فردی روان پریش که در شعبده بازی و ذهن خوانی به شدت ماهر است. کسی که مانند یک انسان معمولی اهل روابط غیراخلاقیست و از پیروان خود سو استفاده میکند و در آخر و بعد از همه حوادث و جنجال هایی که آفرید به مریدانش  میگوید برنامه خاصی برای آنها ندارد و ناگهان  متواری شده و ناپدید میشود!

نعیمه شکوهی
 

کپی برداری و انتشار فقط با ذکر منبع لطفا»

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

My Stuff criticalcare binance بتا 3 دانلود رایگان فیلم و سریال جدید مـــــرکز اطلاع رســــــانی مطالب به درد بخور مطالب اینترنتی وبلاگ مجله learnwordpress